بی نمک از نمک غیر توهم دارد


لب بام است که اظهار تکلم دارد

جای اشک از مژهٔ تیغ حیا جوهر ریخت


چقدر حسرت زخم تو تبسم دارد

بی تو اظهار اثر خجلت معدومی ماست


قطرهٔ دور ز دریا چه تلاطم دارد

زاهد از گنبد دستار به خود می نازد


نکنی عیب که خر فخر به توقم دارد

گر به دادت نرسد شور قیامت ستم است


درد هستی است که فریاد تظلم دارد

فیض خورشید به عالم ز کواکب نرسد


شیشهٔ تنگ کجا حوصلهٔ خم دارد

مفت غواص تامل گهرمعنی بکر


دفتر بیدل ما خصلت قلزم دارد

بیدل از فیض قناعت چمن عافیت است


تکیه عمری ست که بر بستر قاقم دارد